جدول جو
جدول جو

معنی خواب گزار - جستجوی لغت در جدول جو

خواب گزار
کسی که تعبیر خواب می کند، معبّر
تصویری از خواب گزار
تصویر خواب گزار
فرهنگ فارسی عمید
خواب گزار
(تَ کَلْ لُ اَ)
نائم. خوابیده. (ناظم الاطباء) ، معبّر. تعبیرخواب کننده. خواب گذار: بامداد معبری را بخواند... خوابگزاری دیگر را فرمود آوردن و این خواب را با وی بگفت. (قابوسنامه) ، آنکه حکایت رؤیای خود کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خواب گزار
((خا. گُ))
معبر، تعبیرکننده خواب
تصویری از خواب گزار
تصویر خواب گزار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خراج گزار
تصویر خراج گزار
خراج دهنده، مالیات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا گُ)
تعبیر خواب. خواب گذاری. (یادداشت بخط مؤلف) : جولاهه گفت: ای پادشاه من مردی جاهل جولاهم و خواب گزاری مقام هر پیغمبر نیست. (مرزبان نامه) ، حکایت رؤیای خود. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواب. عمل خوابیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ دَ / دِ)
معبّر:
تعبیر بدولت رود از خواب گزاره
چون روی تو در خواب همی بینند احرار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ اُ دَ)
تعبیر خواب کردن. عباره. (تاج المصادر بیهقی) ، حکایت رؤیای خود کردن. (یادداشت مؤلف) ، خوابیدن. خواب رفتن
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ / نَ دَ / دِ)
معبر. (محمود بن عمر). تعبیررؤیاکننده. آنکه رؤیاها را تعبیر و تفسیر می کند. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خواب گزار شود:
ولی توکل تو بی نیاز داشت ترا
ز فال گوی و ز اخترشناس و خواب گذار.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ کَ دَ / دِ)
آنکه خواب را ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء) ، راحت طلب. آسایش دوست. تنبل. (یادداشت مؤ لف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بِ گِ)
خواب سنگین. خواب عمیق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گُ)
عمل خواب گذاردن. (یادداشت مؤلف) ، معبّری. (یادداشت مؤلف). رجوع به خواب گزاری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ یا تَ / تِ)
پرزدار مانند مخمل. (ناظم الاطباء). جامۀ پرزدار که پود آن مایل به یک جهت است. خوابناک. (یادداشت مؤلف).
- مخمل خوابدار، مخملی که پود آن بلند است و بجانبی یا هر جانب میل تواند کرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواب گزاردن
تصویر خواب گزاردن
تعبیر کردن رویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابگزار
تصویر خوابگزار
تعبیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراج گزار
تصویر خراج گزار
((~. گُ))
مالیات دهنده، باج دهنده
فرهنگ فارسی معین
تعبیرگر، معبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد